عکس ِجانی دپ را که می بینم بدون مکث ذهنم رجوع می کند به فیلم ِ سویینی تاد...نه برای اینکه آن فیلم را از بقیه فیلم هایش بیشتر دوست داشته باشم و یا نه برای اینکه خاطره ای را با آن در ذهنم مرور کنم،میگوییم به خدمتتان!
من فیلم باز نیستم...یعنی مشتاق فیلم دیدن نیستم...چون به قول خودم!حوصله ی آدم را سر می برد...یعنی من اینقدر حوصله ندارم که تا ته فیلم بنشینم و ببینم چه می شود...مگر اینکه آن فیلم خیلی جذاب باشد تا بتواند مرا تا آخر روبه روی خودش نگه دارد...این فیلم هم به اصرار دوستم و تعریف و تمجیدهایش از فیلم، دیدم... و اِلا ما را چه به سویینی تاد!!
حالا اینکه چرا یاد سویینی تاد می افتم برمی گردد به سکانس آخرِ فیلم...یک سکانسِ آمیخته از عشق،دیوانگی،جنون و مرگ...که به نظرم زیباترین پایان برای فیلم بود...
اگر کسی می خواهد تعریف و تمجیدی از فیلم بشنود برود به سراغ دوست ِ گرامی بنده...