سکانس پایانی نبود رفیق، سکانس ِ میانی بود. مگر می شود بدون تو رفت و با خیال ِ راحت زندگی کرد.
رفیق ِ من ، رفیق ِ خوب ِ من، تو انگار تمام ِ منی.مگر می شود بدون ِ تو، بدون ِ تمام ِ بودنم بروم و دیگر نیایم؟
نترس رفیق جان...نترس...من هستم به هست ات...من با بودن ات هست شدم...اگر تو نبودی...اگر این واژه های تو نبود، من ذره ذره نیست می شدم..بودنم را از یاد می بردم رفیق جان!!
اینکه هر بار بیایی و ببینی خوانده شدی...ببینی کسی هست که واژه هایت برایش محترم است...ببینی کسی هست که در کنار ِ تو قدم قدم راه میرود، بال در می آوری ...رفیق جان ِ من، این یعنی زندگی...این یعنی بودن...این یعنی سوسویی از امید که کور سویی را از تمام ِ خیال ات پاک می کند...تمام ِ این ها برای من مقدس است رفیق جان!
21 مضراب و چند مضراب ِ خصوصی یعنی یک دنیا...تمام ِ مضراب های شما بود که ملودی بازگشت را ساخت و تنظیم کرد...بی مضراب ِ دوست، زندگی سخت است به خدا...
پ.ن: این پست تقدیم می شود به تمام ِ آنهایی که رفاقت را تمام کردند در حق ِ من:
عاطفه/هوار/من/گشواد/محمد حسین/سجاد/مجتبا.ح/فیلسوف ِ تنها/بازمانده آسمانی/
جام ِ امید در همه ایام زهر داشت/کوریون/محمد/مسیح/لیلی/راوی/حسین ِ رها/مسعود.
بودنتان مرا به بودن رساند.
ز ه ر ا م
