خودم را خوب تنبه کرده ام و می خواهم درد بکشم.اسم اش سادیسم بود یا مازوخیسم؟شاید هم امپرسیونیسم وشاید هم نهلیسم...هرچه بود آخرش "سین" و "میم" داشت.مثل فوویسم و کوبیسم و فوتو ریسم و دادائیسم...حالا که به مغزم فشار می آورم فکر می کنم اسم اش رئالیسم بود و اگر این نباشد بی شک سورئالیسم باید باشد!
دارم خودم را تنبیه می کنم و بینی ام را گرفته ام و دهانم را خوب چفت کرده ام و نفسهایم را هدایت می کنم به مغزم.کمی که می گذر سرم باد می کند و پوستم سرخ می شود و چشم هایم بزرگ و بزرگ و بزرگ تر می شوند.دارم خودم را شکنجه می دهم و فکر می کنم اسم ش کوبیسم باشد.اگر کوبیسم نبود بی شک دادائیسم است.رسیده ام به دست و پا زدن.دست هایم از آرنج تکان می خورد و انگشت هایم محکم چسبیده روی ِ دهان و بینی ام. پاهایم را پرت می کنم و می پرم بالا و پایین.خوب خوب کبود شده ام.تو اگر فهمیدی اسم ش فوتوریسم بود یا امپرسیونیسم حتما خبرم کن.لامصب اسمش یادم نمی آید و بدجور اعصابم خراب شده.شک دارم.خب شک هم این آخر عمری ، درست همین لحظه ها که سیاه سیاه شده ام و چشم هایم دیگر سو ندارد چیز بدی است.یک چیزی بود شبیه یک چیزی که تا به حال ندیده ام.رنگ نداشت و حجم نداشت.نه... نه... قضیه بین نهلیسم و مازوخیسم نیست. یک چیزی بود که جدا شد. شاید اسم اش سادیسم بود شاید هم...