انارها که دانه می شوند سیاهی اش به دست ها می ماند.سرخی یشان چشم ها را خیره می کند.دانه های ِ دلشان خوب پیداست.
انارها که دانه می شوند من یاد ِ کرسی و سرما و قصه های هزار و یک شب می افتم.دلم تنگ می شود.چشمانم برق می زند.
انارها که دانه می شوند من بی قرارم که پا به این دنیا بگذارم...
انارها دانه می شوند...شب دراز می شود...من هنوز نیامده ام.