گمان می کنم یخ در بهشت می خوری.همینطور پشت هم و پشت هم.آخر لامصب آن لعنتی چه دارد که اینطور هل اش می دهی توی گلو؟
گمان می کنم یخ در بهشت می خوری وقتی اینطور پک می زنی به آن لعنتی که خفه می کند مرا.
سردم می شود.سردم می شود وقتی پک می زنی و خاکسترش را می تکانی بیرون ِ پنجره.نه اینکه چون پنجره باز است سردم شود.نه اینکه چون هوا سرد است.سردم می شود وقتی خیره به آن قاب ِ عکس ِ رنگ و رو رفته زل می زنی.بعد خودت را رها می کنی روی ِ تخت و دستت را یله میکنی روی متکا و می خواهی مرا دعوت کنی به آغوش ات.
تو ...تو سیگار پک می زنی و من گمان می کنم داری با آن می رقصی.سردم می شود.نه اینکه چون لباس ام آستین ندارد...نه اینکه هوای خانه سرد باشد.سردم می شود وقتی دو انگشتت سیگار را لمس می کند.
من...من حسادت می کنم.به آن پک ها.نه به پک ها که نه...به آن فیلتر سیگار که...سردم می شود.
تو دست هایت را یله می کنی روی متکا و مرا به آغوش دعوت می کنی...سیگار نفس می کشد و میمیرد...پک می زنی اش و من گمان می کنم داری پچ پچ می کنی با دودهایش...من...نه اینکه پتو نداشته باشیم.نه اینکه زمستان باشد.سردم می شود...
تو یخ در بهشت می خوری؟باید یخ در بهشت را اینطور عاشقانه بو کرد...یخ در بهش بو دارد؟تو پک می زنی به یخ در بهشت ات...من کنارت آرام می گیرم...خاکسترش را می تکانی در زیرسیگاری سفالی ات...یخ در بهشتت دود می کند...من می لرزم...تو سردت نیست؟
نگاه ام می کنی.پک ات نیمه تمام می ماند.به سرفه می افتی.بر میگردی از من و سرفه می کنی به دیوار...دیوار سردش شده؟
تو باید بخوابی...من گرم ام می شود تو بخوابی؟یخ در بهشت ات را بس نمی کنی؟
نه اینکه سوز بیاید.نه اینکه شومینه خاموش باشد.نه اینکه تخت لخت باشد.
سردم می شود وقتی با سیگار خلوت می کنی...
بیست و هشت دی ماه هزار و سیصد و نود
+ برایِ عالمه عمادی.
+ برایِ حرف های احسان.
+ برایِ نگرانی هایِ عاطفه.
+ برایِ رفاقت هایی که بود.
+ تبریک مجاز نیست، شهر پر از آدم هایِ خسته است...
+ قضاوت ندارد. من تنی نیمه بیدارم...می خواهی جهان را خبر کن.اما بگو بی صدا فریاد بزنند.
+ کوریون . فاز سیال . فیلسوفک. جام امید در همه ایام زهر داشت... بهمن هم رفت/.
+ ته سیگار