کار سختی نیست. من مدام میمیرم. سال هاست که مُرده ام و هر روز دوباره و دوباره میمیرم. از همان ابتدای رفاقت. از بدو خلقت واژه ی "ما". از "میم" تا "الف" اش. در انزوای لبخندهای کش دار، کش آمدم و حرف به حرف اسم ام را مُردم. از "ز" تا "ه". از "ر" تا "الف". راه درازیست میان حرف حرف ِ اسم ام. من تمام این راه را مُرده ام.

همان زمان که تمام بوم های نقاشی ام سپید ماند، دفترهای شعرم خط به خط پاره شد، نبوغ کودکی روی تن ام ماسید، در اولین مبارزه ام در سبک کیوکوشین، با ورم های قوزک پا و انگشت های در رفته، برای خوشحالی مادرم، در چهارده سالگی روی سکوی قهرمانی مُردم.

من دنیا را مُرده ام. از "الف" آغازش. همین دیروز کنار کسالت مُرداب، وقتی دریا قدم های نقش بسته بر ساحل را تشییع می کرد، من خلسه وار، ذره ذره، هرثانیه را مُردم. هر شب وقتی خستگی ها از خانه بیرون میریزد من میمیرم.

کار سختی نیست. من سال هاست مُرده ام.


زهرا/ روز + شب/ در بی پناهی

+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۱/۲۰ساعت 19:39 توسط زهرا منصف |